نویسنده: یسنا دوشنبه 84/12/1 ساعت 1:21 عصر
بی اختیار به سکوت همیشه ی لبخند میاندیشم
به صحبت بی آوا و به طراوت بی دغدغه ی نگاه
بی اختیار به نازیدن اشک بر روی گونه ها می اندیشم
به سادگی محبت و به نیاز شکوفه ی همیشه پائیز
بی اختیار به وعده های بی سرانجام می اندیشم
به احسـاس وجـود و به آبـی خیـال جـوانی ام
بی اختیار به گذر عمر و سایه ی ثانیه ها می اندیشم
به دغـدغـه ی هرگـزها و نا سرانجـام لحظه ها
بیا به امید دیرینه ی بیابان گرد در آرزوی سراب
به ساییدن سر سبزی احتیاج
در غروب انتظارها بنشینیم
تقدیم به تنها هستی وجودم
( سلنا )